شعر امروز ما

به دیدارم بیا هر شب

در این تنهایی تنها و تاریکِ خدا مانند

 

دلم تنگ است

بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند

شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها

دلم تنگ است

 

بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه

در این ایوان سرپوشیده

وین تالاب مالامال

دلی خوش کرده ام با این پرستو ها و ماهی ها

و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی

 

بیا، ای هم گناهِ من در این برزخ

بهشتم نیز و هم دوزخ

 

به دیدارم بیا، ای هم گناه، ای مهربان با من

که اینان زود می پوشند رو در خواب های بی گناهی ها

و من می مانم و بیداد بی خوابی

 

در این ایوان سرپوشیده ی متروک

شب افتاده ست و در تالابِ من دیری ست

که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهی ها

پرستو ها

 

بیا امشب که بس تاریک و تنهایم

بیا ای روشنی، اما بپوشان روی

که می ترسم تو را خورشید پندارند

و می ترسم همه از خواب برخیزند

و می ترسم که چشم از خواب بردارند

 

نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را

نمی خواهم بداند هیچ کس ما را

 

و نیلوفر که سر بر می کشد از آب

پرستوها که با پرواز و با آواز

و ماهی ها که با آن رقص غوغایی

نمی خواهم بفهمانند بیدارند

 

شب افتاده ست و من تاریک و تنهایم

در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند

پرستو ها و ماهی ها و آن نیلوفر آبی

 

بیا ای مهربان با من!

بیا ای یاد مهتابی...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۳۶
ماهور ناظم پور

به یکی از زیباترین آثار " آرمند امر" موسیقی دان فرانسوی گوش کنید




دریافت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۲۷
ماهور ناظم پور

به دشت پُر ملالِ ما پرنده پَر نمی زند

درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند

کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمی زند

یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کُند

دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند

نشسته ام در انتظارِ این غبارِ بی سوار

یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند

گذرگهی ست پُر ستم که اندر او به غیرِ غم

که خنجرِ غمت ازین خراب تر نمی زند

دلِ خرابِ من دگر خراب تر نمی شود

برو که هیچ کس ندا به گوشِ کر نمی زند!

چه چشمِ پاسخ است ازین دریچه های بسته ات؟

اگر نه بر درختِ تر کسی تبر نمی زند

نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست



 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۱۱
ماهور ناظم پور

که هر دم می گشاید پرده ای از راز خاکستر

به جز باد سحرگاهی که شد دمساز خاکستر؟

کسی زان جمع دست افشان نشد دمساز خاکستر

به پای شعله رقصیدند وخوش دامن کشان رفتند

چه خوش پر سوز می نالد، زهی آواز خاکستر!

تو پنداری هزاران نی در آتش کرده اند اینجا

کنون در رستخیز عشق بین پرواز خاکستر!

سمندرها در آتش دیدی و چون باد بگذشتی

خیال گل نرفت از طبع آتشباز خاکستر

هنوز این کنده را رویای رنگین بهاران است

حدیث هستی ما بشنو از ایجاز خاکستر!

من و پروانه را دیگر به شرح و قصه حاجت نیست

خیال شعله می رقصد هنوز از ساز خاکستر

هنوزم خواب نوشین جوانی سرگران دارد

که بانگی بر نیاید از دهان باز خاکستر

چه بس افسانه های آتشینم هست و خاموشم

 َ
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۶ ، ۱۴:۱۴
ماهور ناظم پور